برشی از مکالمه مهناز افشار و آمنه بهرامی
آیا به گذشت فکر کردی؟
مهناز افشار: چیزی که من الان میبینم، خیلی بهتر از چیزی است که تصور میکردم. ماشاءالله پوستت صاف است و انشاءالله حتما صورتت و شرایط جسمیات کلا بهبود پیدا کند. همیشه حضور خدا را جدی بگیر. همیشه وقتی که فکرش را هم نمیکنی، اتفاقاتی میافتد که باورت نمیشود.
آمنه: حرف شما درست است ولی متاسفانه چشمم از بین رفته. علم پزشکی از آن شاخههایی است که هر روز پیشرفت بیشتری نسبت به گذشته میکند، اما هیچ امیدی به بهبود چشمم نیست. حتی من شنیدم کشتیای در امریکا عمل خاصی انجام میدهد و در آنجا با سلولهای بنیادی، چشم درست میکنند. من یک پزشک آشنا در امریکا دارم. به او گفتم تحقیق کند و ببیند درست است یا نه. او گفت اینجور آزمایشها ریسکشان بالاست که من گفتم میپذیرم، اما بعد از تحقیقی که انجام داد، به من گفت کاری که آنها میکنند، روی من جواب نمیدهد.
مهناز افشار: تو تجربه دیدن داشتی و نابینای مادرزاد نیستی. الان همه چیز را حس میکنی؟
آمنه: بله من در ذهن خودم همه چیز را میبینم، به شرط آنکه به ندیدن فکر نکنم. این حس خیلی تلخی است. من حتی دنبال این رفتم که برایم چیپ بگذارند، اما برای من جواب نمیدهد. دکترم هم از همان ابتدا گفت که باید منتظر کور شدن باشی، چون اسید تا 5 سال چشم را تخریب میکند و کاملا از بین میبرد.
مهناز افشار: خیلی دوست ندارم از جزییات حرف بزنی. اما میشود داستان را برایم تعریف کنی؟
آمنه: سال آخر دانشگاه بودم که مادر ایشان با من تماس گرفت. ما هر دو الکترونیک میخواندیم. گفت من مادر فلانی هستم که میخواهد با تو ازدواج کند. من قبول نکردم. یکسالونیم تماس میگرفتند، ولی پاسخ من منفی بود. تا اینکه یک بار از خانواده ایشان به من گفتند این پسر هرچه را که بخواهد به دست میآورد. بعد هم خود این آقا به من گفت اگر زن من نشوی، یا خودم را میکشم، یا تو را که من جواب دادم که برو خودت را بکش. یکی، دو روز بعد او دوباره زنگ زد و گفت کاری میکند که تو را بیچاره کنم و خودم را هم اعدام کنند.
مهناز افشار: این تهدیدها را جدی نگرفتی؟
آمنه: راستش نه. شب 17 رمضان بود که آخرین بار با من تماس گرفت. بعد از دو روز ساعت چهارونیم که برمیگشتم خانه، آن اتفاق افتاد. او 2 روزی بود که منتظر من نشسته بود و بعد از اینکه مرا ندیده بود، ایندفعه از 9 صبح کمین کرده بود. او پشت سر من بود که حضورش را حس کردم. بعد تا برگشتم ببینمش یک پارچ اسید پاشید توی صورتم. من اول فکر کردم که آب جوش است اما بعد دیدم سوختگی خیلی زیاد است. توی آزمایشگاه با اسید کار کردهام و میدانم، بنابراین خیلی سریع صورتم را کشیدم جلو تا صدمه کمتر بشود. با این حال دستهایم، گردنم و صورتم و بخشهایی از موهایم سوخت...
مهناز افشار: کی او را گرفتند؟
آمنه: دو روز بعد از این اتفاق، نیروی انتظامی ایشان را گرفت و من تقاضای قصاص کردم.
مهناز افشار: اینکه آدم بیرون نشسته باشد و درد تو را حس نکرده باشد، خیلی راحت است حرف زدن. اما من میخواستم بپرسم که آیا به بخشش فکر نکردی؟
آمنه: برخورد خانواده ایشان و خودش خیلی بد بوده. در این چند سال من هیچوقت حس نکردم که آنها از کارشان پشیمان باشند. حتی مادرش با اینکه در یک شبکه خارجی از من عذرخواهی کرد، اما بعدا اقوام ایشان در تماسها طور دیگری صحبت کردند. (این قسمت از حرفهای آمنه به رسم امانت نزد ما میماند) نظر خود شما چیست خانم افشار؟
مهناز افشار: به نظر من تو خودت بهترین تصمیم را خواهی گرفت. چون تو تنها کسی هستی که این درد و رنج را به جان خریدهای و آن را تحمل کردهای.
آمنه: من در جایی گفته بودم که ایشان 2 میلیون یورو به من پول بدهد و من رضایت بدهم. این را نگفتم برای اینکه برای خودم کیسهای دوخته باشم. نه. من این حرف را زدم برای اینکه این مبلغ هزینه رفت و آمدهای مکرر من به خارج برای درمان میشود و یک آینده نسبی برای من ایجاد میکند. من نعمت دیدن را از دست دادهام و درد زیادی را تحمل کردهام.
مهناز افشار: با این حال به نظر من بخشش خیلی بزرگتر است. نمیدانم. باید کاری کرد که برای همه آدمها درس بشود تا هیچ آدمی از روی خودخواهی با زندگی یک نفر بازی نکند. من اصلا جای تو نیستم و اصلا نمیتوانم بگویم که چه کار کنی. ولی باید کاری کرد که عبرتی برای کسانی باشد که کینهتوزانه از این کارها میکنند. سالها پیش هم دو خواهر بودند که قربانی اسیدپاشی شدند.
آمنه: بله. اتفاقا خانه آنها نزدیک خانه ماست. یکی از آنها نقاب دارد و با نقاب بیرون میرود. زندگی آنها بعد از این ماجرا به سمت دیگری رفت. خدا نکند برای کسی از این چیزها پیش بیاید.
مهناز افشار: شنیدهایم که کتابی هم نوشتهای؟
آمنه: کتابی نوشتم که در آلمان چاپ شد. این داستان زندگی من است. از تولد تا الان. البته این داستان اصلا تلخ نیست. داستان دختری است که زمین میخورد و دوباره روی پا میایستد.
مهناز افشار: به زبان آلمانی نوشته شده؟
آمنه: بله. همین امروز بعدازظهر قرارداشتم با ناشر تا به زبان فارسی ترجمهاش کنند.
مهناز افشار: من تازه از حج آمدهام. از خدا میخواهم بهترینها را برایت انجام بدهد و خیلی زود خوب بشوی.
آمنه: من هم امیدوارم. زیارتتان هم قبول. این ماجرا خیلی تلخ بود. اما چیزهایی هم به من اضافه کرد. مثلا من دوستان واقعی خودم را پیدا کردم. کسانی که هیچوقت تنهایم نگذاشتند. یا فامیلهای خوبی که همیشه کنارمان بودند و نگذاشتند تنهایی حس کنیم. همه این چیزها خیلی بزرگ و خیلی استثنایی است.
مهناز افشار: امیدوارم که خیلی زود از سفر برگردی و دفعه بعد سالمتر و سرحالتر از الان ببینیمت. الان که عکسهای قبلیات را میدیدم، خدا را شکر هنوز لبخند و طراوت گذشتهات با توست. خود خدا کمکت میکند.
آمنه: خیلی ممنون که آمدید. سلام من را به همه دوستانتان برسانید.
:: موضوعات مرتبط:
تفریح و سرگرمی ,
سینما ایران و جهان ,
,
:: برچسبها:
مهناز افشار ,
افشار ,
آمنه بهرامی ,
گذشته آمنه بهرامی ,
عکس آمنه بهرامی ,
اسید پاشی ,